امروز: 10 ارديبهشت 1403 به وب سایت حضرت علی اکبر (ع) خوش آمدی. میهمان گرامی











مرورگر شما

نام :Mozilla
نوع : Mozilla
نسخه : 0.0
پلت فرم : Unknown
IPشما: 13.59.100.42




     عناوین پست ها :   عناوین پست ها:  

حبیب بن مظاهر اسدى
شیخ طوسى در رجال خود او را از اصحاب امیرالمومنین و امام حسن و امام حسین (علیهم السلام) به شمار آورده است .طریحى در منتخب مى گوید : پیامبر اسلام با گروهى از یاران و اصحاب از راهى عبور مى کردند . جمعى از اطفال مشغول بازى بودند . پیامبر در آن میان کودکى را گرفت و نزد خود نشانید و میان دیدگانش را پیوسته بوسه داد ، و نسبت به او کمال ملاطفت و مهربانى را روا داشت . یاران سبب این همه لطف و محبت پیامبر را به آن کودک جویا شدند .حضرت فرمود : دیدم این کودک همراه حسین قدم برمى داشت ، هرگاه حسین بر خاک راه عبور مى کرد او خاک زیر قدم حسین را برمى داشت و به صورت خود مى مالید ، به این خاطر او را دوست دارم و مورد محبت قرار مى دهم ، امین وحى به من خبر داد که این کودک در حادثه کربلا خواهد بود و به یارى حسین من خواهد شتافت ! !و آن کودک به روایت تحفه الحسینیه حبیب بن مظاهر اسدى بود ، که نشان مى دهد انسان از نظر معنویت و ارزش هاى باطنى مى تواند به جایى برسد که امین وحى گزارش گر وضع مثبت او گردد .رجال کشى به سند خود از فضیل بن زبیر روایت مى کند که : روزى میثم تمّار در حالى که سوار بر مرکب بود مورد استقبال حبیب قرار . گرفت هر دو با هم مشغول صحبت شدند .حبیب گفت : من مردى را مى نگرم که جلوى پیشانى اش مو ندارد ، خربزه و خرما مى فروشد ، او را در خانه الزرق بر دار مى کشند و به پهلویش نیزه مى زنند . کنایه از این که : میثم ! در آینده در راه عشق على با تو اینگونه رفتار خواهد شد .میثم هم گفت : من مردى را مى نگرم که داراى صورت سرخى است و از براى او دو گیسو است ، براى یارى پسر دختر پیامبر از کوفه خارج مى شود و به شهادت مى رسد و سر بریده اش را در کوفه مى گردانند !آنگاه از هم جدا شدند ، گروهى که سخنان آن دو را شنیدند گفتند : مردمى دروغگوتر از این دو ندیدیم . در این حال رشید هجرى به طلب آنان از راه رسید و سراغشان را گرفت . گفتند : اینجا بودند و چنین و چنان گفتند . رشید گفت : خدا برادرم میثم را رحمت کند که دنباله حدیث را نگفت که آورنده سر بریده حبیب عطایش از دیگران صد درهم بیشتر است .آن جماعت گفتند : این از آن دو نفر دروغگوتر است .راوى مى گوید : به خدا سوگند روزگارى نگذشت که میثم را بر دار زدند ، و سر حبیب را به کوفه آوردند و آنچه هر دو خبر دادند واقع شد ! !کشى در رجال خود مى گوید : حبیب از هفتاد نفرى است که حسین را یارى مى دادند و با کوه هاى آهن ملاقات کردند ، یعنى با سوارانى که غرق آهن و فولاد بودند و به قصد کشتن حسین (علیه السلام) آمده بودند روبرو شدند . آنان با سینه ها و صورت هاى خود از تیرها و شمشیرها با کمال شجاعت استقبال کردند ، در حالى که دشمن امانشان مى داد و با مال و ثروت به تطمیع آنان دست مى یازید ; ولى نه امان دشمن را پذیرفتند ، و نه به قبول مال و ثروت تن دادند ، و نه به وعده هاى دشمن رغبت نمودند . و مى گفتند : ما را در پیشگاه خدا در تنها گذاردن حسین (علیه السلام)عذرى نخواهد بود ، و اگر حسین (علیه السلام) را واگذاریم تا کشته شود و ما زنده بمانیم به رسول خدا در قیامت چه جواب دهیم ، به خدا سوگند تا مژگان چشم ما حرکت مى کند دست از یارى حسین (علیه السلام) برنداریم . سپس جهاد کردند تا همگى شهید شدند .کشى مى گوید : چون حبیب از خیمه بیرون شد شادان و خندان بود . بریر که سید قاریان قرآن بود گفت : اى حبیب ! این زمان ساعت خنده زدن نیست . حبیب گفت : کدام وقت سزاوارتر از این زمان به خوشحالى و خنده است ؟ به خدا سوگند میان ما و معانقه حور همین است که این کافران بر ما حمله کنند .آیت اللّه سید محسن جبل عاملى در اعیان الشیعه در جلد بیستم در ترجمه حبیب مى گوید : او حافظ همه قرآن بود ، و هر شب پس از نماز عشا تا طلوع فجر یک ختم قرآن داشت ! !حبیب در جنگ جمل و صفین و نهروان در رکاب امیرمومنان (علیه السلام) حاضر بود . و او را از خواص اصحاب آن حضرت و از حاملان علوم و اسرار شاه ولایت و اصفیاى آن حضرت شمرده اند .حضرت حسین (علیه السلام) هنگامى که وارد کربلا شد ، نامه اى به اهل کوفه به طور عام و نامه اى ویژه به این مضمون براى حبیب بن مظاهر نوشت :بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم مِنْ الحُسَیْنِ بْنِ عَلی اِلىَ الرَّجُل الفَقیه حَبیبِ بْنِ مَظَاهِرِ الاسَدی ، امّا بَعْد فَقَدْ نَزَلْنا کَرْبَلاَ وَاَنْتَ تَعْلَمْ قرَابَتی مِنْ رَسُولِ اللّهِ فَاِنْ اَرَدْتَ نُصرَتَنا فَاقْدِمْ اِلَیْنَا عَاجِلاً .بنام خداى بخشاینده مهرگستر . از حسین بن على به آن مرد فقیه فهیم حبیب بن مظاهر اسدى ، ما در کربلا اقامت گرفته ایم ، تو نزدیکى مرا به رسول خدا مى دانى ، اگر قصد یارى ما را دارى به سرعت به سوى ما بشتاب .حبیب پس از خواندن نامه با عبور از مقدماتى که بیشتر جنبه حفظ اسرار و تقواى سیاسى داشت به همسرش گفت : مطمئن باش که این محاسن سپیدم را در یارى و نصرت حسین به خون گلویم رنگین خواهم کرد . سپس از خانه بیرون شد که راه فرار از کوفه را به دور از چشم دشمن ارزیابى کند . در مسیر راه با مسلم بن عوسجه مصادف شد که مى خواهد از مغازه عطارى جهت خضاب محاسن خود حنا بخرد .حبیب گفت : اى مسلم ! مگر خبر ندارى که مولایمان حسین (علیه السلام)به سرزمین کربلا وارد شده بیا به یارى او بشتابیم . مسلم بن عوسجه بى درنگ مهیاى خارج شدن از کوفه شد !حبیب غلام خود را طلبید و اسبش را به او سپرد و گفت : این اسلحه را زیر لباس خود پنهان دار و از فلان راه عبور کن و در فلان منطقه منتظر من باشد ، و اگر کسى از تو احوال پرسید بگو : بر سر فلان مزرعه مى روم .غلام به فرمان حبیب عمل کرد . سپس حبیب خود را از راه و بى راه به طور ناشناس به غلام رسانید . شنید غلام با آن اسب به این گونه سخن مى گوید : اى اسب ! اگر آقایم حبیب نیامد من خود بر تو سوار مى شوم و براى یارى حسین (علیه السلام)به کربلا مى روم .این سخن دل حبیب را لرزانید و سیلاب اشک از دیدگانش جارى کرد و گفت : یا اباعبداللّه ! پدر و مادرم فدایت کنیززادگان براى تو غیرت به خرج مى دهند واى بر آزادگان که دست از یارى تو باز دارند !سپس سوار بر اسب شد و به غلام گفت : تو در راه خدا آزادى به هر کجا که مى خواهى برو . غلام روى دست و پاى حبیب افتاد و گفت : اى سید من ! مرا از این فیض محروم مکن ، مرا هم همراه خود ببر که دوست دارم جانم را فداى حسین کنم !حبیب درخواست او را پذیرفت و با غلام روانه کربلا شد .یاران حسین به استقبال حبیب شتافتند . زینب کبرى پرسید : چه خبر است که یاران به هم برآمده اند ؟ گفتند : حبیب بن مظاهر به یارى شما آمده است . حضرت فرمود : سلام مرا به حبیب برسانید .چون سلام زینب کبرى را به حبیب رسانیدند ، حبیب کفى از خاک برگرفت و بر فرق خود پاشید و گفت : من کیستم که دختر کبراى امیر عرب به من سلام رساند ! !از برنامه هاى بسیار مهم حبیب ، درخواست وصیت در آخرین لحظات عمر مسلم بن عوسجه از مسلم بود :هنگامى که حبیب با حضرت حسین (علیه السلام) بر سر مسلم بن عوسجه آمدند ، او را رمقى در بدن بود ، حبیب خطاب به مسلم گفت : اى مسلم ! بر من سخت است که تو را اینگونه آغشته در خون ببینم ، تو را به بهشت بشارت باد .مسلم با صدایى ضعیف گفت :بَشَّرَکَ اللّه بِخَیْر .خدا تو را به خیر مژده دهد .حبیب گفت : اگر نبود که ساعت دیگر به تو ملحق مى شوم یقیناً دوست داشتم که اگر وصیتى دارى با من در میان بگذارى ! که من با جان و دل در انجام آن کوشش لازم نمایم .مسلم به سوى امام اشاره کرد و گفت : وصیت من با تو این است که از یارى این غریب دست باز ندارى !حبیب گفت : به پروردگار کعبه جز این عمل نکنم و دیده ات را به اجراى این وصیت روشن سازم .و در کتاب مهیج الاحزان گوید : هنگامى که حبیب آماده شهادت شد ، حضرت حسین (علیه السلام) به او فرمود : تو از جد و پدرم یادگارى ، پیرى تو را دریافته ، چگونه راضى شوم به میدان بروى ؟حبیب گریست و گفت : مى خواهم نزد جدت روسپید باشم و پدر و برادرت مرا از یارى کنندگان شما به حساب آورند .در مقتل ابو مخنف آمده :لمّا قُتِلَ حبیب بَانَ الاِنْکِسَار فِی وَجهِ الْحُسَیْن وَقَالَ : لِلّهِ درک یَا حَبیب لَقَدْ کُنْتَ فَاضِلاً تَخْتِمُ الْقُرآنَ فِی لَیْلَه وَاحِدَه ! !هنگامى که حبیب شهید شد ، در چهره حضرت حسین (علیه السلام) شکستگى نمایان گشت ، و گفت : حبیب خدا تو را پاداش نیک دهد ، تو مرد دانشمند و بافضلى بودى و در یک شب یک ختم قرآن مى نمودى !

منبع : وب سایت حاج حسین انصاریان

نوشته شده توسط مدیر ساعت 17:57:07 1402/04/31   


نظر بدهید
نام:   
ایمیل:   
متن پیام:

لطفا حروف درون  تصویر را در کادر زیر وارد کنید(حروف بزرگ و کوچک تفاوتی ندارد):

 











 
منوی اصلی



نقشه  سایت
 موذن حرم
  صفحه اصلی
  دانلود مداحی
 آرشیو مطالب
 نظرسنجی
 گالری تصاویر
 کتابخانه
  عضویت در سایت
 ورود اعضاء
 حضرت علی اکبر(ع)
 جستجو
 تماس با ما



نظرسنجی
  نظر شما درباره ی این سایت چیست؟











آمار سایت
  
 اعضاء آنلاین: 0

مهمان آنلاین: 25

تعداد اعضاء: 57          

بازدید امروز: 0

بازدید دیروز: 40

بازدید ماه جاری: 292

بازدید ماه گذشته:919

بازدید کل: 389986


moazen-haram.ir design by ebrahim aryafar all right reserved
copy right 2011